جدول جو
جدول جو

معنی برهان الدین - جستجوی لغت در جدول جو

برهان الدین
(پسرانه)
دلیل و حجت دین
تصویری از برهان الدین
تصویر برهان الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
برهان الدین
(بُ نُدْ دی)
برهان دین. دلیل دین. حجت دین. و آنرا لقب اشخاص قرار میدهند
لغت نامه دهخدا
برهان الدین
(بُ نُدْ دی)
لقب ابوسعید بن فخرالدین کوفی، از علمای بزرگ خراسان. رجوع به ابوسعید (ابن فخرالدین...) شود، کنایه از کثرت و انبوهی: اکفهرار، برهم نشستن ابر. تکاوس، بسیار برهم نشستن گیاه و علف. تکرفؤ،برهم نشسته گردیدن موی و جز آن. (از منتهی الارب)
لقب خواجه عبدالحمید کرمانی، وزیر سلطان ابوسعید. وی در علم حساب و استیفاء سرآمد وزرای عراق عرب بود و سلطان ابوسعید در اواخر عمر خود او را منصب وزارت داد. رجوع به دستورالوزراء خواندمیر ص 377 شود
لقب ابراهیم بن احمد رقی حنبلی است. (یادداشت دهخدا). رجوع به ابراهیم (ابن احمد...) شود، افزوده شدن، تلف گشتن. (ناظم الاطباء)
لقب ابوعلی حسن نیکبخت است. رجوع به حسن نیکبخت شود، فساد و فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء) ، اضطراب. تشویش. (فرهنگ فارسی معین)
لقب عبدالعزیز بن مازه، نخستین کس از آل برهان که به ریاست و دانشمندی اشتهار یافت. رجوع به آل برهان شود
لغت نامه دهخدا
برهان الدین
(بُ نُدْ دی)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج. سکنۀ آن 181 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاء الدین
تصویر بهاء الدین
(پسرانه)
روشنی دین، نام پدر مولانا جلال الدین مولوی بلخی، نام دانشمندی مشهور در زمان شاه عباس صفوی معروف به شیخ بهائی
فرهنگ نامهای ایرانی
ابن ناصر بن طاهر حسینی حنفی، ملقب ببرهان الدین و مکنی به ابوالمعالی. متوفی به سال 689 ه. ق. او راست: تفسیر
لغت نامه دهخدا
ابن حمزه بن نصر کرمانی، مکنی به ابوالقاسم معروف به تاج القراء برهان الدین. اوراست: لباب التأویل، لباب التفاسیر و غیره. وی تا سال 500 هجری قمری حیات داشته است. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(بُ نُدْ دی)
لقب خواجه ابونصر فتح الله ، وزیر و قاضی معروف فارس در عهد امیر مبارزالدین محمد است. وی ظاهراً در حق خواجه حافظ عنایت و توجه تمام داشته است و حافظ او را در بعضی غزلهای خود به نیکی یاد کرده و او را ’برهان دین و دولت’ و ’آصف جم اقتدار’ خوانده است. وی در اوایل سلطنت شاه شجاع معزول گشت و بسال 780 هجری قمری درگذشت. (دایره المعارف فارسی). و رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 شود، اغتشاش. پریشانی. آشفتگی. غوغا. فساد. فتنه. آشوب. اضطراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن احمد بن عبدالعزیز بن مازه ملقب به امام برهان الدین ومعروف به صدرجهان. وی حکومت بخارا داشت و به خطائیان باج می گذارد. در سال 603 هجری قمری از راه حج به بغداد رفت و در وقت ورود به بغداد احترامی شایان به او نمودند ولی چون در راه با حجاج خوشرفتاری ننمود در وقت مراجعت در بغداد چندان بدو وقعی نگذاردند. در سنۀ 613 تا 614 هجری قمری که سلطان علاءالدین محمدخوارزمشاه به قصد عراق و محاربه با خلیفه الناصر لدین الله عزم کرده بود به رعایت حزم قبل از حرکت به عراق صدر جهان با برادر و دو پسرش (افتخار جهان، ملوک الاسلام و عزیزالاسلام) را از بخارا به خوارزم انتقال داد از خوف اینکه مبادا در غیاب او اسباب فتنه و فساد شوند، و ایشان همچنان در خوارزم بودند تا بوقت آنکه ترکان خاتون مادر خوارزمشاه از خوف لشکر مغول مصمم گردید که از خوارزم بگریزد (616 هجری قمری). قبل از حرکت از خوارزم از برای فراغت خاطر و اطمینان بال، صدرجهان و برادرو دو پسرش را با سایر ملوک اطراف که در دربار خوارزمشاه بودند تماماً بکشت. (سیرۀ جلال الدین منکبرنی ص 23، 24، 39 و تعلیقات مرحوم قزوینی بر لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
ارزنجانی، ملقب به برهان الدین. او راست: اکسیرالسعاده فی التفسیر
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله سیواسی ملقب به برهان الدین او راست: حاشیه ای بر تلویح تفتازانی. شرح تنقیح الاصول. و وفات او بسال 800 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نصر بن ابوالفرج. ملقب به برهان الدین و مکنی به ابی الفتوح و معروف به حصری. محدث است. (یادداشت مؤلف). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(بُ نُدْ دی)
سید برهان الدین، ترمذی) یکی از مشایخ متصوفه، و محمد بن حسن بهاءالدین ولد پدر محمد جلال الدین صاحب مثنوی از مریدان او بوده است. (یادداشت دهخدا) ، کنایه از تکان نخوردن. فرار نکردن. در یک جا قرار گرفتن:
شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر
من گر از دست تو باشد مژه برهم نزنم.
سعدی.
، زیر و زبر کردن و خراب و پریشان کردن. (آنندراج). سرنگون کردن و خراب کردن. (ناظم الاطباء). از بین بردن:
همه دشت خرگاه برهم زنم
بداندیش را آتش غم زنم.
فردوسی.
همه لشکر ترک برهم زدند
به بوم و برش آتش اندرزدند.
فردوسی.
برخیز و بیا به خانه خویش
برهم مزن آشیانۀ خویش.
نظامی.
سرّ پنهانست اندر زیر و بم
فاش اگر گویم جهان برهم زنم.
مولوی.
حرف و صوت و گفت را برهم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم.
مولوی.
حیله هاشان را همه برهم زنم
وآنچه افزایند من بر کم زنم.
مولوی.
برهم نزند باد خزان دشت ریاحین
گر باد به بستان برداز زلف تو مویی.
سعدی.
همه هرچه کردم تو برهم زدی
چه قوت کند با خدائی، خودی ؟
سعدی.
چو خوان یغما برهم زند بناکامی
زمانه مجلس عیش بتان یغمائی.
سعدی.
سرمست اگر زمانی برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم.
سعدی.
چرخ برهم زنم ار جز بمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.
حافظ.
کی گمان می برد دل کآن شمع فانوس حجاب
چون ز عرفان دم زند صد دودمان برهم زند.
محتشم کاشی (از آنندراج).
برهم زدیم دفتر رنگ پریده را
بر نام هیچکس رقم وصل یار نیست.
میرزا معزفطرت (از آنندراج).
- کاسه و کوزۀ کسی را برهم زدن، زندگی آرام کسی را مشوش کردن و خراب کردن آرامش وی.
، نقض کردن:
میدهی صد وعده و فی الحال برهم میزنی
این اداها لایق چشم سخنگوی تو نیست.
صائب.
، بازکردن و بستن و بقوت بستن مانند در و پنجره. (ناظم الاطباء) ، میان دو تن ایجاد اختلاف کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، مخلوط کردن، مداخله کردن و منع کردن، پایمال کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ نُدْ دی)
لقب ابوالصفابن ابی الوفاء شافعی. رجوع به ابوالصفا شود، گرد آوردن. روی هم قرار دادن. انبار کردن:
به سیم و زر نکونامی بدست آر
منه برهم که برگیرندش از هم.
سعدی.
تکویر، برهم نهادن کالا. (ترجمان القرآن جرجانی). رثد، ردن، برهم نهادن کالا. (تاج المصادر بیهقی) ، با هم قرار گذاشتن. پیمان کردن. بر آن شدن: کورکوز در خفیه با جنیقای برهم نهاد که... (جهانگشای جوینی) ، پریشان ساختن، آزردن، آشفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ نُدْ دی)
لقب عبدالعزیز حسام الدین عمر، از رؤسا و بزرگان خاندان آل برهان در ماوراءالنهر. محمد بن زفربن عمر تاریخ بخارای نرشخی را در سال 574 هجری قمری بنام او تهذیب و تلخیص نموده است. برهان الدین مانند برادرش لقب ’صدر جهان’ داشت. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به آل برهان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن ابوالفرج حصری ملقب به برهان الدین و مکنی به ابوالفتح و مشهور به حصری محدث است. (یادداشت مؤلف). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(بُ نُدْ دی)
احمد ملقب به برهان الدین ومعروف به قاضی برهان. عالمی است ادیب از قبیلۀ چنگیزخان که بعد از تسخیر توقادوسیواس و قیساریه از بلادروم اعلان استقلال داده و قره عثمان نامی از اکابر قبائل ترکمان که در یکی از قشلاقات سیواس خیمه نشین بوده، در هر سالی مالی به حسب تعهد به قاضی برهان میداد، تا آنکه از پرداخت آن مقرری تخلف ورزیده و قاضی نیزبه همین جهت حملۀ متهورانه نموده و به سال 795 هجری قمری مقتول و تمامی متصرفات او بدون جنگ و محاربه به یلدیریم بایزیدخان چهارمین سلطان عثمانی (791- 804هجری قمری) مسلم گردید. رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 103 و ریحانه الادب ج 3 ص 263، 264 شود
لغت نامه دهخدا